داستان باشگاه تغییر
سلام، من محمد دخیلی هستم.
اولش که این متن رو مینوشتم، میخواستم فقط درباره باشگاه تغییر بنویسم؛ اما دیدم که باشگاه تغییر بدون تعریف داستان خودم از دنیای آموزش، معنی ندارد.
در این سالها که در سیستمهای آموزشی فعال بودهام، همیشه یک سوال ذهن من را درگیر کرده بود:
“چقدر این آموزشها منجر به تغییر در افراد و سازمانها میشوند؟ چقدر یادگیری در عمل میتواند، از افراد نسخه جدیدتر و متفاوتتری از آنچه که تاکنون بودهاند رقم بزند؟”
این تنها شاخصی بود که میزان موفقیت فعالیتهای خودم و سیستمهای آموزشی که در آنها کار میکردم را با آن ارزیابی میکردم.
این نگاه، وقتیکه با سجاد سعیدنیا –صمیمیترین دوستم– و با فاطمه تقیزاده –یا بنویسم همسرم فاطمه– روی کارگاههای درمان چاقی و معمار زندگی فعالیت میکردیم، در من شدیدتر میشد. (البته بگم که اسم باشگاه تغییر رو سجاد و فاطمه گذاشتند!)
یعنی جایی که سطح یادگیری و کیفیت انتقال دانش، اصلاً هیچ اهمیتی نداشته و تنها چیزی که ارزش دارد، میزان تغییری است که در سبک زندگی شرکتکنندگان و همراهان ما اتفاق میافتد.
پس از بررسی آموزشهای موجود، به این نتیجه رسیدیم که عموماً سیستمهای آموزشی که خودمان نیز در آن فعالیت کرده بودیم و یا با افتخار هنوز فعالیت میکنیم، همه برای انتقال دانش و مهارت طراحی شدهاند و هدف ما چیز دیگری -تغییر- است.
همچنین شاخص اندازهگیری ما برای بررسی آن نیز چیز دیگری است:
“چقدر مدل ذهنی، باورها، ارزشها و مهارتهای شما در طی همراهی با ما تغییر کرده است.”
پس دستبهکار شدیم تا سیستم جدیدی را برای دگرگونی و توسعه عملی همراهانمان پیادهسازی کنیم.
سیستمی که تمام تمرکز آن روی تغییر است و موفقیتهایش فقط با یک شاخص اندازهگیری میشود؛ چهقدر رفتار مراجعان ما، در عمل تغییر کرده است؟
هرچند در نگاه اول ابزار ما نیز آموزش و یاددادن است؛ اما در طراحیهایمان به نکاتی توجه کردهایم که بتوانند نقطات درستی را برای تغییر کردن، نشانه بروند.
اگر بخواهیم گذرا به تفکراتمان برای طراحی تغییر اشاره کنیم، باید بگوییم:
اول: در طراحی آموزشهایمان، تغییر را بهعنوان یک کل واحد و سیستم در نظر گرفتهایم و تمرکزمان را روی درک روابط درونی بین اجزاء و پدیدهها گذاشتهایم.
تا آموزههایی در اختیار شما قرار دهیم که بتوانند پدیدهها را فراتر از روابط -علت و معلولی- خطی و یا بهتر بگوییم سطحی ببینند؛ و بهدنبال حلقههای -علت و معلولی- و روابط درهمتنیده و پیچیده عناصر آن برای ساختن یک تغییر ماندگار و پویا باشند.
مثلاً وقتی فقط یک فرد درگیر اضافهوزن و پرخوری است، فقط با چوب جادوی رژیم نمیتواند به وضعیت سلامت برسد. باید به او کمک شود مجموعه عواملی را شناسایی کند و برای آنها برنامهریزی کند.
سپس برای حل مشکلش روش منطقی و درستی را انتخاب کند که فقط مشکل را از یک جایی بهجای دیگر منتقل نکند. مثلاً فرآیند مدیریت وزنش باعث زخم معدهاش نشود.
دوم: الگوهای تکرارشونده و ساختارهای پایهای را که بهصورت مرتب، به شکلهای مختلف بروز و ظهور کرده است، شناسایی کند. همچنین این الگوها را اصلاح و بازسازی کند و الگوهای جدیدی را در راستای تغییر جدید، در اختیارمان قرار دهد.
سوم: کمک کند که چگونه یک تغییر کوچک را رقم بزنیم و آن را برای رسیدن به تغییر بزرگ گسترش دهیم. یک اقدام کوچک درست، با قدرت کافی، در زمان درست؛ پیشرفت چشمگیری در کلیت تغییر و رفتارمان بهوجود میآورد.
چهارم: اهرمهای عملیاتی که بتواند با حداقل نیرو و توان، تغییرات محسوسی را رقم بزنند، در اختیارمان قرار دهد.
و کلام آخر؛ اینجا یادگیری یعنی رشد و تحول ذهنی، یعنی خلق مجدد خود از طریق یادگیری، درک مجددی از جهان و ارتباط من با آن، افزایش ظرفیت خلاقیت ما از طریق یادگیری، باز شدن دریچهای جدید به روی ما و بازسازی رفتار ما بهگونهای عالیتر و مطلوبتر از آنچه دیروز بوده است.
در یککلام: در باشگاه تغییر، یادگیری یعنی تغییر در عمل!